حسین بن منصور حلاج را در ظهر ماه صیام ،
از کوی جذامیان گذر افتاد.جذامیان به ناهار مشغول بودند و
به حلاج تعارف کردند.
حلاج بر سفره ی آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.
جذامیان گفتند:دیگران بر سفره ی ما نمی نشینند و از ما
می ترسند،
حلاج گفت:آنهاروزه اند و برخاست...
غروب هنگام افطار حلاج گفت:
خدایا!روزه ی ما را قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد! ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت:ما مهمان خدا بودیم.روزه شکستیم،اما دل نشکستیم...
(آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه ی صدساله به پیمانه شکستیم.
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم...)
نظرات شما عزیزان:
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮏ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﻢ
ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ،ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ
ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﮔﺬﺭ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎ ﮐﻨﻢ
ﻣﻦ ﺍﻫﻞ ﮐﻮﻓﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺁﻗﺎ ﺑﺪﺍﻥ
می ترﺳﻢ ﺍﺯ ﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻢ
ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺟﺎ ﻧﺸﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺧﻮﯾﺶ ﺟﺎ ﮐﻨﻢ
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﺁﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﯾﺾ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻨﻢ
ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﭘﺎﮎ می شوﺩ ﺍﯾﻦ ﺩل هاﯾﻤﺎﻥ
ﮐﺎﻓــﯿﺴﺖ ﯾﺎﺩِ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﮐﺮﺑﻼ ﮐــﻨﻢ
پاسخ:شعر زیبایی نوشتین!... ممنونم از حضورتون.
ممنون مریم جان
پاسخ:خواهش...ممنونم از لطفت.
گفت من شخصی را می شناسم که هرشب قبل از خواب به خدا میگوید :
خدایا ؛ تمام کسانی که در حق من ظلم کردند را حلال میکنم ؛ نکند فردای قیامت کسی به خاطر من حساب پس دهد ...
آری دوستان خدا ؛ همان هایی هستن که کار خدایی میکنند .
پاسخ:سلام... ممنونم.شما لطف دارین...مطلب زیبایی بود .
خوبین؟سری به ما نمی زنین!
چه پست قابل تاملی!
اگه تمایل دارین در طرح ختم صلوات شرکت نمایید لطفا به این آدرس مراجعه بفرمایید.
http://www.jonbeshnet.ir/news/67590
با تشکر[گل]
پاسخ:سلام گلم...درخدمتیم....حتمابهت سر میزنم.
برچسبها: